تعویض منطقهی بازی بین نیمفضاها
با نظر گواردیولا، مسی و اینیستا معمولا فضای خالی موجود در نیمفضاها را در میانهی زمین حریف -کمی جلوتر از ویا و پدرو- اشغال میکردند. بازی پاسکاری بارسلونا اینگونه بود که آنها (مسی و اینیستا) اغلب اجازه میدادند توپ در فضای باز پشت سر یا جلوی روی آنها در گردش باشد.
نتیجهی جایگیری مسی و اینیستا در نیمفضای میانهی زمین حریف این بود که آنها همیشه ژاوی و بوسکتس را به عنوان گزینهای برای پاس در میانهی میدان در اختیار داشتند. به همین دلیل، بارسلونا میتوانست بهسرعت در حمله موقعیت توپ را بین نیمفضاها تغییر دهد که یک استراتژی بسیار موثر در سبک مالکیتی آنها بود:
یک پاس به نیمفضا، تیم حریف را به آن منطقه میکشاند، بازیکنان کلیدی در اینجا بیشتر سعی در ایجاد دسترسی داشتند و از آنجا که مدافعان کناری این تیم در نقش وینگر ظاهر میشدند، یک فضای نسبتا خوب برای مهاجم مرکزی پدیدار میشد.
با یک پاس عقب – بهفرض از سوی اینیستا – به خط هافبک، دو گزینه برای پاس دادن پیش روی ژاوی قرار میگرفت: پاس به کانالهای مرکزی برای استفادهی مهاجمان و یا پاس به کانال موجود در نیمفضا، منطقهای که مسی در آن قرار گرفته بود. ژاوی البته میتوانست بوسکتس را در عرض صاحب توپ کند تا او توپ را با یک پاس عمودی مستقیم به مسی برساند.
استفاده از نیمفضا برای رسیدن به منطقهی مرکزی نیز حائز اهمیت است. با ارسال توپ به گوشهی زمین، سد دفاعی حریف همچنان فشرده باقی میماند؛ در صورت انتقال توپ به مرکز زمین هم دو هافبک میانی حریف با هم به عقب بازگشته و بهسادگی در کارهای دفاعی شرکت میکنند. بااینحال، نیمفضا یک منطقهی آزاد نزدیک به مرکز زمین است و بهنوعی برای آزادسازی کانالهای مرکزی مورد استفاده قرار میگیرد که همین عامل نیمفضا را به یک منطقهی استراتژیک برای فرصتطلبان تبدیل میکند.
از نظر تئوریک، حتی میتوان ادعا کرد که نیمفضا از اهمیت بیشتری نسبت به مرکز زمین برخوردار است. از نیمفضاها، هر دو منطقهی مرکزی و گوشهی زمین قابل دسترسی هستند، اما از مرکز زمین تنها دو نیمفضای یکسان –که نتیجهی استفاده از هر دوی آنها یکسان بوده و هر دو یک مسیر را برای رسیدن به دروازه ارائه میدهند- در دسترس خواهد بود.
جابهجایی منطقهی بازی به صورت مستقیم از یک نیمفضا به نیمفضای دیگر بسیار موثر است. بایرنمونیخ تحت هدایت هاینکِس از این ویژگی استفاده میکرد و پس از او نیز گواردیولا (خصوصا در بازی این تیم مقابل منچسترسیتی) با روبن و ریبری به این کار ادامه داد.
تغییر منطقهی بازی از یک نیمفضا به نیمفضای دیگر چندین دیدگاه متفاوت ارائه میدهد و محل تلاقیِ ایدهآلِ تعداد زیادی از عوامل استراتژیک است. توپ تنها از یک منطقه (یعنی از مرکز زمین به نیمفضا یا از نیمفضا به گوشهی زمین) -که دفاع حریف را مجبور به جابهجایی خاصی نمیکند- عبور نمیکند. یا برای مثال توپ از سه منطقه (از یک نیمفضا به گوشهی دیگر زمین یا برعکس) و یا حتی بیشتر (از یک گوشه به گوشهی دیگر) -که به حریف فرصت کافی برای شکلگیری دوباره میدهد- نیز عبور نخواهد کرد.
تغییر منطقهی زمین از یک نیمفضا به نیمفضای دیگر، فرصت کافی برای شکلگیری دوباره را به حریف نخواهد داد. ارسالکننده و دریافتکننده پاس به اندازهی کافی به هم نزدیک هستند تا یک پاس زمینی و حساب شده ارسال شود و کنترل توپ و ادامه دادن بازی با دقت در این حالت کار سختی به نظر نمیرسد. علاوه بر این، حریف باید به سرعت جابهجا شود؛ وگرنه شکافهایی ایجاد میشود که میتواند برای ارسال پاس عمودی به مهاجمان مورد استفاده قرار گیرد.
به نظر میرسد تغییر منطقهی زمین با عبور توپ از دو منطقه بهترین گزینه باشد. ارزش این کار از مرکز زمین کمتر است، به این دلیل که تنها گزینهی تعویض منطقهی بازی -با در نظر گرفتن عبور توپ از دو منطقه- ارسال توپ به گوشههای زمین است. از گوشهی زمین نیز تنها گزینه ارسال پاس به مرکز زمین است، اما این کار در سایر جنبههای استراتژیک اشکالاتی ایجاد میکند و به دلیل نحوهی قرارگیری بازیکنان حریف – وقتی توپ در آن منطقه قرار دارد- و همینطور وجود خط طولی زمین،
در عمل مشکل خواهد بود. با این وجود، حتی تیمهایی مثل بارسلونا و بایرنمونیخ توپ را به گوشهی زمین ارسال میکنند و با این کار حریف به گوشهی زمین کشیده میشود و به مهاجمان اجازه میدهد که به مرکز زمین بروند و با آزادی زیادی به دفاع عقبنشستهی حریف حمله کنند. در این حالت معمولا وینگرها به نیمفضا میروند و خود را در موقعیت دریافت پاس قرار میدهند.
بنابراین تغییر منطقهی بازی بین نیمفضاها از نظر استراتژیک موثرتر است؛ زیرا توپ از یک فضا به یک فضای دیگر با عملکرد و آزادی عمل در انتخاب مشابه منتقل میشود. حتی میتوان استدلال کرد که تغییر جناح به طور مستقیم از یک گوشهی زمین به گوشهی مخالف (به دلیل پیچیدگی فنی، دور بودن گوشهی زمین از دروازه و بهسادگی تحت فشار قرارگرفتن بازیکن صاحب توپ در این منطقه) دیگر عملی نیست. با اینحال ارسال توپ از گوشهی زمین به نیمفضای دورتر هنوز در مرحلهی سنجش قرار دارد.
اما مرکز زمین فرصتی برای تغییر منطقهی بازی با عبور توپ از سه منطقه را فراهم نمیکند. همچنین تغییر منطقهی زمین رو به عقب و از یک نیمفضا به نیمفضای دیگر (یا از یک گوشه به گوشهی دیگر زمین) احتمالا سخت خواهد بود.
تغییر مستقیم منطقهی بازی با عبور توپ از سه منطقه از کنار خط طولی به دلیل ماهیت گوشهی زمین و محدود بودن فضای بازی در آن منطقه نیز دشوار است. در عین حال، تغییر منطقهی بازی رو به عقب، فرصتهای تاکتیکی، روانشناسی و استراتژیک جالبی را فراهم میکند که میتواند مشکلات بزرگی را برای حریف – بهخصوص تیمهای توپمحور و یا بازیکنمحور – ایجاد کند. عموما تغییر منطقهی بازی رو به عقب جنبهای از فوتبال است که دستکم گرفته شده و بهندرت از آن استفاده و یا حتی به آن اشاره میشود.
همچنین این ویژگی در نیمفضاها هنگام تغییر منطقهی بازی از هر دو لحاظ کمّی و کیفی از ارزش بالاتری برخوردار است. تعویض نقشها -تعویض نقش دو بازیکن برای دقایقی از بازی- و ایجاد برتری عددی در نیمفضاها هم وضعیت مشابهی دارند.
تعویض نقش، ایجاد برتری عددی و ویژگیهای نیمفضا
نیمفضاها از مزیت نزدیک بودن به مناطق دیگر و ارائهی گزینههای بیشتر به مهاجم برخوردارند، بهطوریکه مهاجم میتواند با بازیکنانی در گوشهی زمین یا در میانهی آن ترکیب شود. درحالیکه همین قضیه برای مرکز زمین هم صادق است، اما مرکز همافزایی (synergy) یکسانی را ارائه نمیدهد.
اگر همهی بازیکنان -برای ایجاد برتری عددی- به مرکز زمین متمایل شوند، آنگاه در عمل پتانسیل انتقال بازی با عبور توپ از دو منطقه به گوشهی زمین از بین خواهد رفت. این یعنی اگر شما توپ را در اختیار دارید.
معمولا نمیتوانید گوشههای زمین را خالی رها کنید، در غیر اینصورت، مرکز زمین را بیش از حد شلوغ کردهاید (که به نفع تیم مدافع است). معمولا هر دو وینگر در عرض زمین و نزدیک خط طولی جایگیری میکنند که باعث میشود در حرکات ترکیبی مرکز زمین مشارکتی نداشته باشند. این یعنی (بسته به بازیکنان مورد نظر در نقش وینگر) دو تا چهار گزینهی ترکیبی کمتر در اختیار خواهید داشت. اما این قضیه در نیمفضاها متفاوت خواهد بود.
نیمفضا در نزدیکی گوشهی زمین قرار گرفته است. بنابراین نزدیکترین بازیکن عرضی خیلی دور نیست و میتواند در حرکات ترکیبی شرکت کند. بازیکنانی که معمولا در مرکز و نیمفضای دورتر جایگیری میکنند هم میتوانند بدون غافل شدن از منطقهی خود، به عمق حرکت کنند و به نیمفضایی که توپ در آن قرار دارد نزدیک شوند.
وینگر سمت مخالف هم میتواند نزدیکتر شود و در نیمفضا جایگیری کند؛ کاری که یورگن کِلوپ معمولا با دفاع کناری خود انجام میدهد. اکنون یک تعامل جالب بین مولفهی زمان و کمبود فضا برای حریف وجود دارد.
در مولفهی زمان، این طول پاس ارسالی است که از تورفتگی (حرکت به سمت مرکز و عمق دفاع حریف) پشتیبانی میکند، حتی اگر وینگر بیشتر به داخل بیاید (و بدین ترتیب بازیکن حاضر در نیمفضای دورتر را که بهطور بالقوه تورفتگی بیشتری دارد پوشش دهد)، هنوز هم میتواند در گوشهی زمین صاحب توپ گردد.
هنگامیکه بازیکن صاحب توپ، منطقهی بازی را تغییر میدهد، وینگر میتواند در حال حرکت بوده و به طرف گوشهی زمین بدود. وقتی هم که توپ بلند از راه میرسد، او معمولا در نزدیکی خط طولی جای گرفته است. برای تغییر غیر مستقیم منطقهی بازی با پاسهای کوتاه بین چندین بازیکن، این کار بهراحتی جواب خواهد داد. همانطور که قبلا گفته شد،
اگر مالکیت توپ از دست رفته باشد، بازیکن عرضی که به عمق حرکت کرده بود میتواند تورفتگی بیشتری ایجاد کند و بلافاصله در موقعیت مناسب (برای دفاعکردن) نسبت به توپ قرار بگیرد، در نتیجه تیم کمتر در معرض ضدحملات قرار خواهدگرفت. بایرنیها در فصل گذشته با مدافعان کناری خود از این قضیه بهره بردند.
آنها وینگرهای اصلی خود را برای خلق این فضاها و همچنین ایجاد برتری عددی، در یکسوم اول زمین قرار میدادند. این وینگرها با اینکه در گوشههای زمین تحت فشار زیادی قرار نمیگرفتند، اما در ضدحملات در مناطق استراتژیک مرکزی حاضر میشدند و عملکرد خوبی هم داشتند.
توضیح تعامل دوم (بین مولفهی زمان و کمبود فضا برای حریف) نیز آسان است: اگر توپ در میانهی زمین باشد، تیم حریف در آنجا نسبتا پایدار است و بیشتر مرکز و نیمفضاها را اشغال میکند. بهعنوان مثال در ۴۴۲، (زمانی که توپ در میانهی زمین است) وینگرها معمولا در نزدیکی گوشهی زمین قرار میگیرند، چرا که عامل زمان بر نحوهی پوشش دفاعی حریف نیز تاثیر میگذارد.
تا زمانیکه توپ به آن طرف برسد، ممکن است آن سمتِ بهظاهر باز کاملا مسدود شود. اما برخلاف منطقهی مرکزی، اگر توپ در نیمفضا یا گوشهی زمین قرار داشته باشد، لازم است وینگر دورتر تورفتگی زیادی ایجاد کند (به مرکز زمین نزدیک شود) تا تیم در حفظ فشردگی افقی مورد نیاز با مشکل روبهرو نشود.
همچنین وینگرها نباید با فاصلهی زیادی از منطقهی مرکزی قرار بگیرند، ولی در مقابل ترکیب حریف برای ایجاد عرض در زمین گمارده میشوند. این به آنها اجازه میدهد تا در هنگام دفاع تورفتگی ایجاد کنند و فضا را پوشش دهند، همچنین در زمان مالکیت توپ نیز به آنها اجازه میدهد تا بهسرعت به نیمفضاها روند و فشردگی بهتری (برتری عددی) ایجاد کنند.
در نتیجه ایجاد برتری عددی -بهخصوص برای محافظت از حملات خودی- توسط بازیکنانِ کماهمیتترین منطقهی استراتژیک -یعنی گوشههای زمین- امکانپذیر است، که ما را دوباره به یاد مدافعان کناری باشگاه بایرنمونیخ میاندازد. در نیمفضاها میتوان بهسرعت توسط بازیکنانی که در فاصلهی چند متری قرار گرفتهاند برتری عددی ایجاد کرد و همچنین تغییر نقش و موقعیت بازیکنان به دلیل تعداد زیاد بازیکنان در این سه منطقه (نیمفضا/مرکز/نیمفضا) و فاصلهی کم بین آنها، مشکلی ایجاد نخواهد کرد.
این تغییر موقت نقش بازیکنان، رها کردن موقعیت در گوشهی زمین برای ایجاد برتری عددی و ویژگیهای کلی نیمفضا اثرات مثبت دیگری را فراهم میکنند که در گوشهها یا مرکز زمین وجود ندارند.
بنابراین نیمفضاها نیز ماهیتی اشتراکی دارند؛ امکان اجرای حرکات ترکیبی سریع و مورب، تاثیرات بازخورد و هماهنگی میدانهای دید و فرصتی که به تعداد زیادی از بازیکنان اجازهی شرکت در کارهای ترکیبی را میدهد، تنوع و سازندگی را در بازی تیم تضمین میکند. این نهتنها در بازی دفاعی و تهاجمی، بلکه در مرحلهی انتقال نیز جالب و حائز اهمیت است.
پایان بخش سوم
نویسنده: آیدین عثمانباشیک
مترجم: سید مهدی طباطبائی
کاری از گروه فنی آنالیزتاکتیکی
بخش اول مقاله را میتوانید در اینجا و بخش دوم مقاله را در اینجا مطالعه کنید.
مطالب مرتبط
یک دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
منتخب امروز
آخرین مطالب
موضوعات داغ
در ارتباط باشید
-
دوره تخصصی آنالیز فوتبال (بخش اول)۱,۹۷۰,۰۰۰تومان
-
نرم افزار آنالیز گرافیکی۲,۵۸۰,۰۰۰تومان
-
دوره آموزش آنالیز فوتبال۱,۰۸۰,۰۰۰تومان
[…] بخش سوم مقاله […]